سلام مامان یک نفر رضا هستم، پسرت :) یادت هست که؟ میدونم که هست. عارضم به خدمتت که مامان جان آقا رضا ۲۳ ساله شدن. تبریک نمیگی؟ بوسم نمیکنی؟ قربون صدقهم نمیری؟ میگم مامان، زشت نباشه روز به روز دارم عقب میکشم؟ چی میخواستیم، چی شد؟ چی میخواستیم، تلاشمون برای رسیدن به چی شد؟ راستش دلم میخواد یه کوچولو غمگین بشم، اندازه یه قطره اشک. ولی خب، نمیدونم مامان، دیگه نمیدونم. واقعنی دیگه هیچی نمیدونم.
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت